خب اقا

 چقدر وقته میخوام بیام و اینجا هی نمیشه 

الان که به مطالب قبلی نگاه میکنم میبینم چقدر همه چیز بی اهمیته و الان چه اتفاقای مهمیییییییی افتاده 

اصلا الان روحیه ناله کردن ندارم

چقدر این مدت حرف داشتم بزنم و گذاشتم برای بعد

ولی بعد چیشد؟همه چی نابود شد

 

 روز اخر دی 403 باهاش اشنا شدم 

زمانی که از همه کنده شده بودم و هیچ مردی تو زندگیم نبود و کاملا رهای رها بودم

تو کارگاه کار میکردم 

روزا از شدت کار زیاد وخنده با دل درد برمیگشتم خونه 

خیلی خوش میگذشت :)))

کلثوم اکبری هسم

مامان یه تخم جن که معلوم نیست از کجا اومده

اقا بهترین روزام بود . به چیزی فکر نمیکردم چون میدونستم چندتا سینگل به گور با سن و سالهای مختلف دور هم نشستیم و به چیزی جز ته دیگ ماکارونی و 

خوراکی و گل و گل فکر نمیکنیم :))))))))

خلاصه 

پیدا شدی 

و فصل جدید و تجربه های جدید زندگی منم شروع شد ...

 


[ جمعه 8 فروردين 1404 ] [ 12:41 ] [ سیبِ سبزم ]
[ نظر بدهید ]